پادشاهی انگشتری سفارش داد تا به وقت غم/ شاد و به وقت شادیغمگينش کند...بر نگين انگشتر حک کردند : اين نيز بگذرد....پشت آن پنجره ی رو به افق ..پشت دروازه ی ترديد و خيال ..لابه لای تن بيد من در انديشه ی آنم که تو را وقت دلتنگی خود دارم و بسراستش را بگو....نکند تو همان (اين نيز ) هستی که هميشه ميگذری.....................................
بايد كمك كنی ، كمرم را شكسته اندبالم نمی دهند ، پرم را شكسته اندنه راه پيش مانده برايم نه راه پسپل های امن ِ پشت سرم را شكسته اندهم ريشه های پير مرا خشك كرده اندهم شاخه های تازه ترم را شكسته اندحتی مرا نشان خودم هم نمی دهندآيينه های دور و برم را شكسته اندگل های قاصدك خبرم را نمی برندپای هميشه ی سفرم را شكسته اندحالا تو نيستی و دهان های هرزه گوبا سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شكسته اند.............................
برای رسيدن به توپا پيش گذاشتمخودم را قسمت كردمتو را سهم تمام روياهايم كردمانصاف نبودتو كه ميدانستی با چه اشتياقیخودم را قسمت ميكنمپس چرازودتر از تكه تكه شدنمجوابم نكردیبرای خداحافظیخيلی دير بودخيلی دير ..............................
اگر هنوز توی دل بزرگت جايی واسه من هست منتظرم بمان خودم ميام اما نه به اين زودی در را ببند ....بگذار در بزنند ...بگذار بگويند مهمان نواز نيستی ! اينگونه هر کسی حريم دلت را لمس نميکند! با توام" آينه "محض رضای خدابرای يکبار هم شده...به جای چشمهايمدلم را نشان بدهتا ـ بدانند ـديوار دلمآنقدرها هم که فکر ميکنندکوتاه نيستگاهی زيادی کوتاه می آيم .,............حق، معرفت به هر نگاهم داده / در حلقه ی عشق خويش راهم دادهاينها همه علتش فقط يک چيز است / ايرانی ام و رضا پناهم داده . . .ميلاد مسعود ولی نعمت ما، آقا امام رضا مبارک
نظرات شما عزیزان: