| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 37
بازدید هفته : 159
بازدید ماه : 412
بازدید کل : 120495
تعداد مطالب : 361
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1
Alternative content
Template By: NazTarin.Com
فال حافظ
قالب های نازترین
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
همه چی و
آدرس
2ktor2fan.LXB.ir
کسب در آمد از اینترنت با یک کلیک
دیدم بر در و دیوار حریمت جائی ننوشتست گنه کار نیاید...
سلام بر محرم و سلام بر حسین مظلوم.ماه محرم شروع شده وهمه آماده شدن برای عزاداری.واقعا
که هر سال شور این ایام بیشتر میشه و خدا روشکر خصوصا جوونا علاقه خاصی به این ایام پیدا
میکنن و ارادت خاصه خودشون رو به امام حسین نشون میدن.داشتن همچین امامی واقعا باعث اف
تخاره.به حرمت امام حسین این روزا بیاید فقط به امام حسین فکر کنیم .معرفتمونو نسبت به این امام
عزیزی بیشتر کنیم.
امیدوارم از این ایام به نحو احسنت استفاده کنید و به خاطر گناه و ... این ایام
زیبا رو به راحتی از دست ندید.این ایام یکم از دنیا و آدماش که بالاخره یه روز تنهامون میذارن دوری
کنید وخوتونو امامتون خلوت کنید و از زندگی در آرامش لذت ببرید.
خدایا دنیایت شهوت سرایی شده برای خودش...
نمی خواهی فیلترش کن؟؟!
برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتابها را سوزاند کافیست کاری کنیم مردم آنها را نخوانند...
از اونایی که نظر میدن ولی تبلیغ نمیکنن
آقا تبلیغ نکنین خواهشا
دیگه چی بگم آخه
درمكتب عشاق رواكي باشد من دست توبوسم و تو پاي دگري
از باغ میبرند چراغانیات کنند
صلی الله علیک یا أبا عبدالله ...
در مدرسه ی کربلا ، کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخــــش است:
بخشی در صحـــــرا ، بخشـــی بالایٍ نیــــزه ...
اما اینکـــه عمــــو چند بخش است را فقـط بــابـــا می دانــد ...
باغباني پيرم....
غير گلها از همه دلگيرم
كوله ام غرق غم است
آدم خوب كم است
عده اي بي خبرند
عده اي كورو كرند
اندكي هم پكرند
و ميان رفقا....
عده اي همچو شما تاج سرند
اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم . . .
یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو می شمردم
ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشــــــــــــــــــته ...
و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم..!!
حسین پناهی
گاهی دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد بیاد تو تنهاییم
ومن اجازه ندمو اون بی تفاوت به مخالفتم؛
بیاد تو و آروم بغلم کنه و بگه:
مگه من مردم که تو تنها بمونی...
زمخشرى در كتاب ربیع الابرار از انس بن مالك روایت كرده كه گوید:
من در خدمت حسن بن على علیهماالسلام بودم كه كنیزكى بیامد
و شاخه گلى را به آن حضرت هدیه كرد.
حسن بن على علیهماالسلام فرمود:« انت حرة لوجه الله»؛
تو در راه خدا آزادى!
من كه آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض كردم:
كنیزكى شاخه گل بىارزشى به شما هدیه كرد و تو او را آزاد كردى؟
در پاسخ فرمود:«هكذا ادبنا الله تعالى- اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها- و كان احسن منها اعتاقها.» ؛ اینگونه خداى تعالى ما را ادب كرده كه فرمود: - وقتى تحیتهاى به شما دادند، تحیتى بهتر دهید- و بهتر از آن آزادى اوست.
منبع:ملحقات احقاق الحق
چه زيبا خالقي دارم
چه بخشنده خداي عاشقي دارم
كه مي خواند مرا،
با آنكه مي داند گنهكارم
همه دغدغه ام این است که آخر کارهم نفهمم چرا یک عمر تپید قلبم ؟
در اندرون من خسته دل ندانم کیست ؟
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
امام صادق علیه السلام :الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ
قلب ، حرم خداست . غیر خدارا در آن جای مده .
جامعالأخبار : 185 و بحارالانوار : 67 / 25
بخند..
چرا ناراحتي؟؟؟
دنيا ارزش غصه نداره..
بي خيال دنيا ....
چرا گرفته اي؟؟؟
چرا اين قدر تو فكري ؟
چرا ... ؟؟؟؟
بخند به روي دنيا ،دنيا به روت بخنده بذار كه غصه وغم بار سفر ببنده
بر اين اشخاص نبايد تكيه كرد...
1- كسي كه از روي ترحم با توست...
2- كسي كه از روي هوس با توست..
3- كسي كه از روي تنهاي با توست...
ماجراي ازدواج حضرت علي و حضرت فاطمه از زبان امام رضا عليهم السلام
پردهي اول؛ علي: دل من
تصميم به ازدواج گرفته بودم ولي جرأت نميکردم اين مطلب را به سرورم بگويم، اما شب و روز در فکر آيندهي خود بودم، تا اينکه يك روز كه پيش حبيبم بودم به من گفت: علي جان! با ازدواج چطوري؟ من كه سرم پايين بود، زير چشمي ميديدم كه پيامبر چه لذت پدرانهاي ميبرند از اينكه به دامادي من فكر مي كند. با خجالت، آهسته گفتم: رسول خدا خود داناتر است. اما دلم عين سير و سركه ميجوشيد، نگران بودم. آخر من دلم را به ناز دلبري باخته بود و ميترسيدم كه حضرت كسي ديگري را به من پيشنهاد دهد. در قبيله ما، قريش، دختر كم نبود، اما آنكه دل مرا برده بود از آنان نبود. نگران بودم.
پردهي دوم؛ باز هم علي: خبر آمد خبري در راه است
نفهميدم چه شده بود که گفتند حبيبت با تو كار دارد. او جان من بود كه تا ندايش به گوش ميرسيد لبيك من به سوي او پرّان ميشد. اما اينبار دلم كمي ميلرزيد انگار چيزي فهميده بود. خودم را به خانه امّسلمه رساندم ، تا چشم پيامبر به من افتاد از جا كنده شده و دستهايش را گشود به سوي من آمد. من كه بهتم برده بود. چقدر پيامبر خوشحال بود! چشمانش برق مي زد و چنان ميخنديد كه دندانهاي نازش پيدا بود، و من همچنان بهت زده بودم كه گفت: علي جانم! مژده بده! مژده! . گفتم سرورم خير است انشاالله، اول بگوييد چه شده! همچنانكه مرا به سينهي خود فشار ميداد و ميخنديد گفت: خدا ازدواج تو را که فکر مرا مشغول کرده بود خود به عهده گرفت.
مرا ميگويي! پاهايم سست شد! پر از شور و تشويش. ديگر صبر نداشتم. ماجرا چيست؟ من بي دلم.
پردهي سوم؛ حبيب خدا: در آسمان
نشسته بودم كه دوست آسماني من، جبرئيل، با شاخههاي سنبل و ميخك (قَرَنفُل) نزد من آمد و آنها را به من داد، من آن دو را گرفتم و بوييدم و گفتم: دسته گل به چه مناسبتي است؟ دوستم گفت: مگر خبر نداري ؟ خداوند حوران بهشت را امر فرموده که تمام فردوس را تزيين كنند، به بادهاي بهشتي هم دستور داده تا با بوي انواع عطر بوزند، و حورالعين را به خواندن سورههاي «طه» ، «ياسين» ، «شوري» و... امر فرمود، و به يک ... .
جبرئيل هم ذوق زده و يك نفس، با آب و تاب مشغول تعريف بود اما من هنوز جوابم را نگرفته بودم . اين همه بريز و بپاش براي چه؟ مگر عروسيه؟! در اين فكرها بودم كه دوستم گفت: خدا به جارچي بهشت گفته كه جار بزند: اي پريان من! اي بهشتيان جمع شويد كه اينجا جشن عروسي است! فاطمه را عروس علي كردم. علي به دلبرش رسيد، آخر آنها دل دادهي هم بودند... . جبرئيل همچنان داشت تعريف ميكرد. اما من وقتي اين را شنيدم ناگاه به شوق از جا پريدم و خدا را شكر گفتم. بنازم به تو اي خداي خوب من كه چه خوب در و تخته را به هم جور ميكني. خودم را جمع كردم كه ببينم ديگر چه خبر بوده. دوست آسمانيم گفت: خداوند تبارک و تعالي به راحيل، آ ن پري خوش كلام و خوش صدا، امر فرموده که خطبه بخواند.
پردهي چهارم؛ راحيل: قرار عاشقي
من هم مثل همه پر از شور بودم و تصميم داشتم كه خطبهي اين دو عاشق را به زيباترين شكل بخوانم، خطبهاي ماندگار. من چقدر خوشبخت بودم خطبهي زهرا و علي را ميخواندم. همه ساكت بودند و من گلواژههاي ادبستان عاشقي را بر هم ميتنيدم. همه ساكت بودند و به من گوش ميدادند. تا آنكه من با صلواتي به حبيب خدا كلامم را تمام كردم كه خِتامش به مِسك باشد. به شور اين پيوند و اتمام خطبه همهمهاي به پا شد كه ناگاه آن خدا به ندايي گفت: «اي حوريان بهشت من! به علي بن ابي طالب حبيب محمّد، و فاطمه دختر محمّد تبريک بگوييد. من براي آنان خير و برکت قرار دادم». خاضعانه به درگاه خداوند عرض كردم: پروردگار من، برکت تو بر آن دو بيشتر از آنچه ما در بهشت ديديم نيست؟ خداوند، بنده نوازانه فرمود: اي راحيل! از جمله برکت من بر آن دو اين است که آنان را بر محبّت خودم، با هم همراه ميکنم و حجّت خود بر مردم قرارشان ميدهم، و قسم به عزّت و جلالم که از آن دو، فرزنداني بوجود خواهم آورد که در زمين گنجينهداران معادن حکمت من باشند.
پردهي پنجم؛ علي: شكرانه
من به عشقم رسيده بودم و بسان موج به ساحل رسيده آرام بودم. و تنها آنچه بايد ميكردم افتادن به پاي كسي بود كه پيوند دهندهي دلهاست. اين بود كه بيدرنگ و متواضعانه، از صميم دل زبان گشودم كه: «رَبِّ اَوزِعني اَن اَشکُرَ نِعمتَکَ التي اَنعمتَ عَلَيَّ» پروردگارا! مرا بر آن دار که شکر نعمتي که به من دادي، به جاي آرم (نمل: 19)
حبيبم نيز دعاي مرا آمين گفت .
پردهي ششم؛ فاطمه: شاهد پرده نشين
سالها بود كه من از پس پرده به كمالات علي دل سپرده بودم. من هم به علي دلباخته بودم و او خبر نداشت. هربار كه در خانه براي خواستگاري به صدا ميآمد مرا موج تشويش و اندوه ميبرد. هميشه با خود ميگفتم چه ميشد كه علي به خواستگاري من ميآمد؟ با خودم ميگفتم بروم و به پدر بگويم كه خود به علي پيشنهاد دهد، اما من كه چنين رويي نداشتم.
گاهي وقتها كه تنها بودم در خيالم به عروسيَم فكر ميكردم. به اين كه در كنار تو براي خطبه عقد نشستهام. آن موقع بود كه بي اختيار خندهام ميگرفت. من كه در زندگيام مدام در سختي و غم بودم، تمام خوشيهايم را با تو ميجستم. و هميشه منتظر رسيدن به تو بودم. اكنون كه همسر توام، اكنون كه تو مال مني، چقدر خوشحالم.
راستي چقدر من و تو به هم ميآييم!
پردهي هفتم؛ پيامبر: راز ناز
رازي در دلم بود كه بايد به علي ميگفتم. او بايد ميدانست كه چقدر براي من و دخترم عزيز است. صدايش كردم و به او گفتم: علي جانم! بزرگاني از قريش در مورد ازدواج فاطمه با تو مرا سرزنش کردند و گفتند: ما او را از تو خواستگاري کرديم ولي او را به ما ندادي، بلکه به عقد علي در آوردي، من هم به آنان گفتم: قسم به خدا، من اين کار را نکردهام، خداوند او را به شما نداد و به عقد علي در آورد، جبرئيل بر من نازل گشت و گفت: اي محمّد! خداوند- جل جلاله- ميفرمايد: اگر علي را خلق نکرده بودم، براي دخترت فاطمه، در روي زمين، از آدم تا خاتم، کفو وهمتايي نبود. آري تو همسر زهرايي. جز تو كسي در قد زهرا نبود. جز تو كه ميتواند نيمهي زيبندهي زهرا باشد؟ كه ميتواند پدر حسنين باشد؟ دوستت دارم علي جان!
پردهي هشتم؛ من: خوشههاي پند
من وارد صحنه ميشوم. چراغها روشن ميشود. هنوز گونه تماشاچيان به تب اين نمايش گرم است و چشمها خيره. وسط صحنه ميايستم و شروع ميكنم:
سلام
به شما شاهدان اين پيوند آسماني، تبريك ميگويم.
سوالي از شما ميپرسم: كجاي اين داستان زندگي و دنياي رنگ باختهي من و تو را نقش ميزند؟
چند دقيقهاي بر جاي خود بنشينيد. و همچنان كه به اين آيات گوش مي كني، ببين علي و زهرا كه حجت براي تو هستند ماجراي ازدواجشان چه درسي براي تو دارد؟
من از خودم شروع ميكنم. درسي كه من گرفتم اينها بود:
1- زن و شوهر بايد كفو هم باشند. و كفويت يعني همان همسري. يعني قد و قوارشان يكي باشد. قديميها ميگفتند كبوتر با كبوتر ... . اين همسري و هم شأني در همه چيز است در تيپ، در خانواده، در دارايي، در تحصيلات و در... . ديديد چقدر بعضي زن و شوهرها نا متوازنند؟
2- نتيجهي ازدواج فرزند است. خدا علي و زهرا به هم رساند تا حسن و حسين از دامن آنان برآيند. چقدر اين نكته مهم است و چقدر ما به آن بي توجه. در انتخاب همسر دقت كنيم و ببينيم فرزندمان از ريشهي كه شيره مي خورد و در دامان كه پرورده ميشود. خلاصه آنكه ما نيم سيبي هستيم كه سراغ نيمهي گم شدهايم. بايد حواسمان باشد كه به كه ميچسبيم!
شما چه درسهايي گرفتيد؟
آستانه اين مطلب پذيراي تبريكات شما به مميمنت اين خجسته پيوند است!
كامتان به نام علي و همسرش، شيرين مدام بادا
سلام....اين بار روان مينويسيم...نه معما گونه.. نه سنگين و نه ساده...يه همفكري براي اينده.....
دقيقا 5 ماه كامل از اغاز اين بلاگ مي گذرد....چه شيرين يا چه غمگين فقط گذشت....قشنگي دنيا به همين است كه مي گذرد......
فروش فوق العــــــــا ده ....
.
.
.
" افق " برای محو شدن با گارانتی 6 ساله ، مخصوص علاقمندان ساخت فانتزی :|
ﯾﻪ ﻓـﺎﻧـﺘـﺰﯾـﻪ ﺧـﻮﺏ ﺳـﺮﺍﻍﺩﺍﺭﻡ؛ﺧـﻌــﻠﯽ ﺗــﻮﭘــﻪ..!
ﻣـﺎﻟـﻪ ﯾـﻪﺧــﺎﻧـﻮﻡ ﺩﮐـﺘــﺮ ﺑـﻮﺩﻩ 2 ﺑـﺎﺭ ﺑـﯿـﺸـﺘـﺮ ﺑـﺎﻫـﺎﺵ ﺗـﺎ ﺍﻓـــﻖ ﻧـﺮﻓـﺘـﻪ!
ﻫﺮﮐﯽﻣـﯿـﺨـﻮﺍﺩ بگه تا ﻫـﻤـﺎﻫـﻨـﮕـﯽ ﻫـﺎﯼ ﻻﺯﻡ ﻭﺍﺳـﻪ واگذاری ﻓـﺎﻧـﺘـﺰﯼ ﺭو ﺍﻧـﺠـﺎﻡﺑـﺪﯾـﻢ ..!
صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 25 صفحه بعد